خلوت
خلوت و مروارید
خلوت و تیرو کمان
خلوت و راه رسیدن به خدا
همه را می دانم.
من به دنبال کسی می گشتم
خلوتم را پر از حادثه و خنده کند
من به دنبال گلی می گشتم
که در این خلوت و این کنج سکوت
مردم چشم مرا خیره کند.....
خلوتم آرام است
پر از رمز سکوت
پر از وسوسه و عشق و تمایل به فرار
خلوتت پر ز صدای نفس پنجره ها
خلوتت پر ز اقاقی باشد.
دامون ۲۲/۳/۸۷
سلام
خیلی قشنگه ..
خلوتم آرام است
پر از رمز سکوت
خوش به حالتون. کاش خلوت من هم اینقدر قشنگ بود
خلوتم آرام است
اما از بیرون اینجوری به نظر میرسه
چون من .....
پرم از وسوسه و عشق و تمایل به فرار
.......
ممنون از پیامتون
شاد باشید و سربلند تا همیشه....
عشق تو مرا السـت و منــکم ببعــید
هجر تو مــرا عند عـذابــی لـــشدید
بر گرد لبـت نوشــته یحــیی و یمــیت
من مات من العشق فقط مات شهید
آن دم کـه شــود اذا الســماء فطــرت
و آنــگــه که شــود اذا نجــوم کــدرت
من چنــگ زنــم دامــنت انـدر سئلت
گویــم صنـــما بـــای ذنـــب قتـــلــت
شیخ بهائی
یک شبی یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم